تقدير؟!

مهدي كفّاش
kaffash@noornet.net

تقدير؟!

شمشير را كشيد. نوكش خيلي تيز بود. تيغه‌اش مي‌درخشيد. همان بود كه مي‌خواست. اين بار مي‌خواست كه امير را به سلامت از حمام بيرون بياورد.
امير نگاهش كرد. گفت: نه.
مثل هميشه شمشير را پاك كرد.
قطره ‌هاي خون توي پاشويه خزينه چكيد.
بوم نقاشيش سرخ شد.

مهدي كفّاش
3خرداد 1382
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30773< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي